کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : سید هاشم وفایی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن     قالب شعر : غزل    

آمد صـدای نـاله، صدائی کـه آشنـاست           صحرا پُر از ندای غـم انگیـز یا اخاست

غم بر دل حسین نشست و به اشک دید           این عطر غم ز علقمه پیچیده در فضاست


براسب خود نشست و صدا زد شتاب کن           امـید ایـن حـرم به غــم و درد مبتـلاست

در بـیـن راه نـالـه زد ای سـاقـی حـرم           دستت فتاده است به خاک و تنت کجاست

آمـد کـنـار عـلـقـمـه و روی خـاک دیـد           آن تشنـه را که لعل لبش چشمـۀ بـقاست

دستی گرفت بر کمر و گریه کرد ودید           دستی به تن ندارد و فرق گلش دوتاست

نـاگـه صــدای نـالـۀ زهــرا بـلـنــد شـد           می دید عرش و فرش ازایـن ناله درعزاست

آمـد به سـوی خیمه، خمیده کمر، ولـی           بشـنید ناله ای که پدر جان عمو کجـاست

رو کـرد سـوی خیـمـۀ سقـا و تشـنگان           دیدند خیمه ای که به روی زمین رهاست

یک باره شعلـه بـر دل اهــل حـرم فـتاد           اشک آمـد و ز دست «وفائی» قلـم فتاد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات معتبر تغییر داده شد! لازم به ذکر است همانگونه که در کتب نفس المهموم ص ۳۳۱، وقایع الایام ص ۴۵۹، ناسخ التواریخ ص ۵۰۷، پژوهشی نو در بازشناسی مقل سیدالشهدا ص ۲۷۰ و ... آمده است تا قرن دهم هیچ نامی از ذوالجناح نیست و این نام برای اولین بار در کتاب روضة الشهدا آمده است، جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین‌جا کلیک کنید.

برذوالجناح خویش صدا زد شتـاب کن           امـید ایـن حـرم به غــم و درد مبتـلاست

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

آب از خجـالت لـب خشک تـو آب شــد          دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد

وقتـی که آب را بـه روی آب ریـخـتـی          در آتـش دلـت دل دریـــــا کــبــاب شــد


آب فــرات آبــــرو از دســت داده بــود          وقتی چکیـد اشـک تو در آن گـلاب شد

هر موج، پیش چشم تو چون کوه آتشی          هـر جـرعه یک تلظّـیِ طفـل ربـاب شد

در پیش تیـرها چو کـمان قـامتت خمـید          از بس‌که پیـکـرت سپـر مشـک آب شد

وقـتی برای غربت تو مشک گریه کرد          مـانــنــد دود در نـظــرت آفــتــاب شــد

آخـر نـه منـع آب ز مهـمـان بـود گـنـاه          چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟

"میثم"! بریز خون دل از دیده بی‌حساب          زیرا بـه اهـل‌بـیت، سـتـم بـی‌حسـاب شد

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

عشق نكهت ز گلستـان تو دارد عـباس           جلوه از مهـر درخشـان تو دارد عباس

ادب و غیرت و مردی ز ازل تا به ابـد           حیرت از شوكت و ایمان تو دارد عباس


ابر از چـشـم تو آمـوخـتــه بـاریـدن را           آسمان چشم به چشمـان تو دارد عبـاس

عشق وایمان و جوانمردی وایثار و شرف           تا ابـد تكـیـه به دسـتـان تـو دارد عباس

ای كه فرمـانبـر سـالار شهیـدان بودی           آسمـان گـوش به فرمان تو دارد عباس

شور ایمان و محّبت به حسیـن بن علی           ریشه در هستی و درجان تو دارد عباس

شب عاشور چه گفتی توبه دشمن كه جهان           حیرت از غیرت و وجدان تو دارد عباس

ساحل شط فرات از غم توغرق غم است           علـقمـه نكهت هجـران تـو دارد عـباس

آب گرطوف حریم تو كند تا صف حشر           خجلتی از لب عطـشـان تو دارد عباس

هر شهیدی كه سر از خاك لحد بردارد          حسرت از رُتبه و عنوان تو دارد عباس

با شهـادت تو به معراج رسیدی و فلك           بی جهت چشـم به پاپان تو دارد عـباس

تـو پـنـاه همــۀ عـالـمـی و هـر دل پاك           خـانه در گـوشـۀ ایـوان تـو دارد عباس

كـعـبـۀ حـاجـت و امیـد دل خـلـق توئی           درد، امـیـّد ز درمـان تـو دارد عـبـاس

چه به دنیا چه به عقبی چه ندارد دردست           هر كسی دست به دامان تو دارد عباس

سبب خیر دو دنیای« وفائی»شده است           آبـروئی كــه ز احسـان تو دارد عـباس

: امتیاز

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : علی زمانیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست          با من بیا به خیـمه نیـازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگـو          یک قطره هم نبود و دیگر رباب نیست


شـیــرازه ات کـجـاست مفـاتـیـح پـاره ام          این برگ های پاره عزیزم کتاب نیست

این کارعشق را توشروع کرده ای ولی          هر کار نیمه کاره به جانم حساب نیست

وقـت غـروب بعد تــو و قـاسـم و علـی          دیگـر برای نـاقـۀ زیـنب رکـاب نیـست

آن لحظه لااقل تو زجا خیز وخود بگو          بـی رحم جـانـشـین النـگـو طناب نیست

حـرفـی بــزن عــزیـز دلم دق نـده مـرا               این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

بازی عشق را توشروع کرده ای ولی          بازی نیمه کاره نه جانم حساب نیست

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

 به نـام آب، به نـام فـرات، نـام شـمـا            مـن آفـريـده شـدم تا كـنـم سـلام شـما

نوشتـه‌اند به روی جـبين مـا دو نفــر            شما غـلام حـسـين و منـم غـلام شـما


خوشا به حال پـر و بال اين كـبوترها            گهي به بام حسين و گهی به بـام شما

تو آن هميشه امامی و ما همان مأموم            به قـامتـی كه گـرفـتـيـم بـا قـيـام شما

تو مـاه بودی و نزديك آب ها كه شدی            تـمام عـلـقـمـه پـا شد به احتـرام شما

هـزار بـاده، هـزاران پيـاله می روئـيد            همين كه تير رسيد و شكست جام شما

 همين كه نالـۀ ادرك اخـايـتان پيـچـيد            شـكـست قـامـت طوبـائـی امـام شـمـا

 مسير علـقمه را بوی انـكسار گرفت            چه حس بی رمقی بود در كلام شما؟!

 به حال و روز بلندای تو چه آوردند            تـمـام عـلـقـمـه پر گـشته از تمامِ شما

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت عباس علیه‌السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

طلایـه‌داری و سـرلـشکـری و سقــایی          تو راست ای همه سر تا به پـات آقایی

گذشتی از سـر و دادی طلاق، دنـیا را          اگرچـه داشت ز سـر تا قدم خود‌آرایـی


چهارده صده رفت و هنوز هم شب و روز          به یاد تـشنگی‌ات چـشم مـاست دریـایی

شجاعت و ادب و عشق وغیرت و ایثار          تـمـام در تـو تجـلـی کـنـد بـه تـنـهــایی

فقط دو دست تو را روی دست می‌گیرد          کنـد چـو فاطمه در حـشـر، راه‌ پیـمایی

سـلام بـاد بـه ام‌الـبـنـیـن کـه عـبـاسـش           ز خردسالـی خود بوده است زهرایـی

قمر به روی تو خندید و گفت رفته به کار          در آفــتـاب جـمــالـت تــمـام زیــبــایـی

مگـو کـه آب نداری بیـا به خـیمه ببین           کـه چشم اهـل حـرم مـی‌کـنـند سقــایی

به فیض بردن نام تو ای مـسیح حسین           عجب نه، گر دم "میثم" شود مسیحایی

: امتیاز

شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : محسن حنیفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

وقتی بساط گریه ی مشك تو جـور شـد           مـادر رسیـد، عـلـقـمـه وادی طـور شد

پهلـوی تو شكست و دلم تا مدیـنه رفـت           داغ مـدیـنـه بـر جـگــر من مـرور شد


دور ضـریح جـوشن تـو جا نـمانده بـود           در جوشن تو نیزه رسید و به زور شد

بعد از تو شرط بسته شده بر سر حسین           بعد از شكست قد تو، دشمن جسور شد

بعد از سه روز داغ تو ازبس بزرگ بود           در قبر كوچكی تن تو جمع و جور شد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن داستان تنور خولی و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور اجتناب از گناه تحریف وقایع عاشورا؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ زیرا در روایات معتبر کتب تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۵۵؛ الکامل فی‌التّاریخ ج ۱۱ ص ۱۹۲؛ مَقْتَل خوارزمی ج ۲ ص ۱۰۱؛ مُثیرُالأحْزان ص ۲۸۸؛ مَناقِبِ آلِ ابیطالب ج ۴ ص ۶۰؛ بحارالأنوار ج ۴۵ ص ۱۲۵؛  جلاءالعیون ص ۵۹۸؛ منتهی الآمال ۴۷۴؛ نفس المهموم ص ۵۱۷؛ مقتل جامع ج۲ ص ۳۴؛ مقتل امام حسین ۲۰۹؛ تصریح شده است که خولی سر را در کنج یات و در زیر تشتی قرار دادند، موضوع تنور خولی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا تحریف شده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید

سـهـم سـر تو بـستـن بـر روی نـیـزه شـد            سـهــم ســر بــرادر پــیـــرت تــنـور شـد

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : عباس جوهری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

عشاق چون به درگه معشــوق رو کنند           با آب دیدگان، تن خود شـستـشو کـنند

قربان عاشقی که شهـیدان کـوی عشـق           در روز حـشـر رتـبـۀ او آرزو کـنـنـد


عـبـاسِ نـامـدار که شــاهــان روزگــار           از خـاک کـوی او طـلـب آبـرو کـنـنـد

سقای آب بود و لب تشـنه جـان سـپـرد            می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست ماند و داد خدا دست خود به او            آنانـکـه منکـرنـد بـگـو روبـرو کـنـند

گر دست او نه دست خدائی ست پس چرا           از شاه تا گدا همه روسوی به او کنند

درگـاه او چو قـبلۀ ارباب حاجت اسـت           باب الحـوائجش همه جا گـفـتگـو کنـند

: امتیاز

زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام

شاعر : موسی علیمرادی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

گر نـشـد مشـک ولـی مانـد امـید دگـرم          ببـرم آب در این کـاسـه چـشـمان تـرم

هم شکستند همین کاسه و هم فرق سرم          تا هـوایـی بــه سـر از آب مبـادا ببـرم


اینـچـنین شـد که من  امـید ز دستـم دادم

با سر از روی بلـنـدی به زمـین افـتـادم

چه کنم مشک وسرودست ودوچشمی که تراست          کاسه هایی که شکست است دگردردسر است

تیغ وشمشــیر بیارید تـنم  منـتـظراسـت          به خدا درد خجـالت زحرم سخت تر است

گر نـشـد آب بـرم کاش خـودم آب شـوم

تا کـه جاری به سوی خیمه ارباب شوم

ای خدا سایه ای از دور... مبـادا آقاست          نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست

نکـند زینب کبراسـت خـدا یا تــنهـاست          پسرم گفت به من، تا بشناسم زهراست

گـفت گر مـادر تـو نیست منـم مـادر تو

آمـدم گـریــه نـکـن آب فــدای ســر تـو

اذن دادنـد که بــر فـاطـمـه مـادر گـفـتم          آرزویـی بـه سـرم بـود که آخـر گـفـتم

جـان من شد همه یک آه و بــرادر گفتم          هقی هقی کردم و با گریـه مکرر گفتم

چـقدر لفـظ اخا مثل عـسل شـیرین است

گرچه از دست تهی ام سرمن پایین است

بـه اخــا گـفـتـن مـن لـفـظ بـلـی مـی آیـد          تـار دیـدم کــه حـسیـن بـن علی می آید

گـوئـیـا جـلـوه ای از ربّ جـلـی مـی آیـد          خـسته و تـشـنه و درمـانده ولی می آید

زیر لب زمزمه کردم به فدای تو حسین

بخورد بر سر من درد و بلای توحسین

نیست بر دیدن چشمت به دو چشمم رویی          کاش میشد که به جان ازتو کنم دلجویی

یـا که بر راه تـو با مـژه زنـم جـارویی           یـا بـه چـشمـم بنـشـینی به کنـارجویی

ولــی افـســـوس دگـر چـشـم نـدارم آقـا

هر چه را داشت ابالفضل، گرفتند آنـرا

تا رسید او به سرم گفت چرا تا شـده ای          قد قاسم شده ای پخش به صحرا شده ای

رفته ای آب بیاری خود تو دریـا شده ای          خوش بحال لب اصغر که تو سقا شده ای

ناله ای زد که چنان درد به پهلوش نشست

به گمانم کمرش بود که از غصه شکست

با همان قامت خم دور سرم می چـرخید          دست هایی که جدا شد ز تـنم می بوسید

ناله می زد به من و وضع تنم می گریـید          دشمنش هلهله میکرد و به او می خندید

 گـفـت با گریه مرو تا که زمیـنم نـزنند

کوفـیان سنگ دگر سوی جـبـیـنم نـزنند

مرو از دست حـرامی نکـشـم مـنّت آب          لااقل رحم کن عباس برآن طفل رباب

بعد تو زنـدگی اهل حـرم هـست عـذاب          به کمین دشمن من مانده ببین درتب وتاب

بیشتــر آب شـدم گفت همه لـشـگــر من

میروی بعد توسقا چه کند خــواهـــرمن

صحبت از نیزه و آن تخت روان آمده بود          وقت تشریح پس از رفتن جان آمده بود

زخم هایم همه از غم به زبـان آمده بـود          حرف از معجر زینب به میان آمده بود

ای اباالفـضل؛ فـدای نخی از معجـر تو

سرم از نیـزه شـود سـایـه روی سـر تو

: امتیاز
نقد و بررسی

دو بند زیر به دلیل مغایرت روایی حذف شد زیرا طبق روایات معتبر قبل از رسیدن سیدالشهدا حضرت عباس شهید شده بود. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

گفتم ازآب  صدازد که چه آمد به سـرت              گـفتم از آب صدازد چه شده بال و پرت

گفتم از آب صدا زد که چه شد زخم سرت              گفـتم از آب صدا زد چه شده چشم ترت

اوبــــه رویم نزد امـــا خبــــرش میپیچد

که اگر آب نبـــــــاشد پسرش می میـرد

از خجالت همه جان و تنم شـد فـریــــاد              تا سرم  را به سر دامــن مهرش جـاداد

چشمهایم که به چشمان بــرادر افتــــــاد              تـازه دیدم چه قدر پــیر شده ان شــهزاد

قامتش خم شده و بی کس و تنها مانـــده

جان او پیـــــش علی اکبر او جــا مانـده

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : روح الله گایینی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

کودکان چشم به راهـند که سـقـا بـرسد           کـاش از این سـفـر دور خـدایـا بـرسـد

نـگـرانـنـد کـه بـا بـارش تـیـر و نـیـزه           دست و چشم و علم و مشک، به دریا برسد؟


دشت هم ملتهب ازغصه طفلان شده است           نـکـنــد آب بـدون عـمــو ایـنـجا بـرسـد

رنگ و بوی خوشی ازاهل حرم دور شود           با قـد خـم اگر از علـقـمــه مولا برسـد

مشک هم اشک به بی دستی او می ریزد           کاش یک قطره از این مشک به دریا برسد

بر اخا خواندنش آنقدر صبـوری کرده            تا که اذن از طرف حضرت زهرا برسد

در شب قدر دو چشم تو اسیریم هـنوز            تا که از جانب تو مژدۀ « منّا » برسد

واژه ها پـشت سر هم به تو رو آوردند           تا که این شعر به دست تو به امضا برسد

: امتیاز

زبانحال حضرت قاسم با سید الشهدا علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

بس که زخم ازچارسوبنشسته بر زخم تنم        پیرهن مانند تن، تن گشته چون پیراهنم

گشتــه ام نقش زمین مگذار پــامـالـم کنند        گر چه پرپر گشته ام آخرگل این گلشنم


بی زره آورده ام رو جـانب میـدان عشق         تا بدن صد چاک تر گردد به زخم آهنم

دوش با من گفتی ای جان عمو قربـان تو        آن که در راه عـمــو باید فـدا گردد منم

زودتربشتاب و جسمم را ببرگیر ای عمو        زآنکه میخواهم درآغوش تودست وپا زنم

من به جای اکبر و تو نیزهمچون مجتبی        دست افکن چون پدر ازمرحمت برگردنم

(میثم) از این آتش سوزان دل و جان را بسوزد        تا زسوزت شعله بر خلق دو عـالم افکنم

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مغایرت با روایات معتبر حذف شد زیرا موضوع عروسی و زیر سم ماندن صحیح نیست

ای عمو باز آو، بر من یک مبارک باد گو             کز حنای سرخ خون گردیده گلگون دامنم

ای همه فریاد رس آخر به فریادم برس           زیر دست و پا شکسته استخوان های تنم

بیت زیر هم بیشتر مدح شبیه به ذم است و شایسته امام نیست لذا حذف شد

جنگ را بگذارو ازچنگ عدویم وارهان           دوستــم آخـــر برون آر از میان دشمنم

مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

از خیمه خرامید قد و قــامت قــاسم            قرص قمر آل حسن حضرت قاسم

دل میبرد از اهل حرم طلعت قاسم             یاد حسن احیا شده از حالت قــاسم


در چشم خریدار ، عقیق یـمن آمـــد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

این قامت رعنا به حرم کرده قیامت            تکرارِ حسن آمده با هیبت و عـزت

پوشیده کفن جای زره بر قد وقامت            شاید که بگیرد زعمو هدیة رخصت

سربــاز سپـــاه علیِ بت شکن آمــد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

در پیش نگاه حرم و دیده ی عباس             شد راهی میدان ثمر باغ گل یاس

میریخت زچشمان عمو بارش الماس            میدید از آن دور،عدواین همه احساس

بر مقدم او نُقل  وگلِ یـــاسمن آمــد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

افکند نقاب از رخ وسربند عیان شد           یا زینبِ پیشانیِ او ورد زبـــان شد

فریاد اَن ابن الحسنش نُقل دهان شد            این همهمه در لشگر کفار بیان شد

این کیست که جای زِرهش با کفن آمد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

ناگــاه رقیبانِ دغـل حیــلــه نمودنـد            روبَه صفتانی که ز هــر طایفه بـودند

گِردِ یلِ نامیِ حسن حـلـقــه گشودند            هر لحظه براین حصر، زکفارفزودند

از هــر طرفَش نـیـزه میان بدن آمد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

آن قامت رعنا و همان آیت سبحــان           با نیزه و شمشیر،هم آغوش، شد این سان

فریاد زد از زیر سم مرکبِ  عدوان           این سینه ی بشکسته فدای تو عموجان

زهــرا به کنار تن بی جــان من آمد

انگار به یاری حسینش ، حـسن آمد

: امتیاز
نقد و بررسی

موضوع ارزق شامی در هیچ کتاب معتبری نیامده است و جزء تحریفات عاشورات لذا بند زیر حذف شد

با جنگِ نمایان خودش کرد قیامی             هرکس که رجز خواند ز جنگاور و نامی

پس یکسره شد کارِ یلان نیز تمامی             یک ضربه زد و گشت دو نیم اَزرَق شامی

این تازه جوان را مددِ ذوالمنن آمد 

انگار به یاری حسینش ، حسن آمد

زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام

شاعر : پوریا هاشمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

اشکهای حسن از چشم تــرت میریزد            نالۀ اهـــل حــرم دور و برت میریزد

پسرم با رجزت لرزه به میــدان افتاد             هیبت لشگری از این جگرت میریزد


گرچه با باقی عـمـامه رخت را بستم             جذبه حیــدری ات از نظرت میریزد

ازتماشای تو یک دشت به تکبیرافتاد             جلوه ی ذات خدا از شجرت میریزد

حمله ای سوی عدوکردی وسرهامیریخت             لشگر ابــرهـه با یک گذرت میریزد

دورتا دور تو خاراست گلم زود بیا              پــای این منظره قلب پـدرت میریزد

ناله ات را که شنیدم نـفسم بـند آمد..             دیــدم ای وای تن محتضرت میریزد

بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!               ببرم بر سر دوشم کـمــرت میریزد!

کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را              دست سـویت ببــرم بیشترت میریزد

شاخ شمشاد من از سم فرس سروشدی             که به هرجای بیابان خبرت میریزد..

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و تحریفی بودن حذف شد، همانگونه که بسیاری از علما و مراجع در کتب: جلاءالعیون ۵۶۹؛ منتهی الآمال ۴۴۹؛ نفس المهموم ۲۸۳؛ لؤلؤ ومرجان ۲۱۵؛ اربعین الحسینیه ۱۳۸؛ قاموس الرجال  ج۸ ص ۴۶۶؛ فواید المشاهد ۵۱؛ تحقیق درباره اوّل اربعین ۶۸۴؛ تنقیح المقال ج۲ص ۱۹؛ حماسه حسینی ج۳ ص ۲۵۵؛ کبریت احمر ۳۸۴؛ مقتل تحقیقی ۱۸۰؛ مقتل جامع ج۱ ص۱۱۹ و .... نوشته ­اند ازدواج حضرت قاسم با دختر امام حسین  تحریفی است و این قصۀ جعلی برای اولین بار در قرن دهم در کتاب روضة الشهدا بدون هیچ سندی تحریف شده است. در استفتاعی که از حضرات آیات عظام سیستانی، خامنه ای و فاضل لنکرانی صورت گرفته است آنها نیز ضمن نادرست خواندن این داستان جعلی و خیالی؛ خواندن آن را جایز ندانسته اند. (جامع المسائل ج۲ ص۶۲۰ و ۶۲۴) جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

تازه داماد من!آماده ی پرواز شدی          وقت نقل است ولی سنگ سرت میریزد

زبانحال سیدالشهدا با حضرت قاسم علیه السلام

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

با نقاب بسته هم محـشر کند ابــروی تو         یک حرم دل دلربا سرگشته ی گیسوی تو

تــا صدای نالــه آمد که عـمـو مُردم بیا          همچنان باز شکاری تــاخـتم رو سوی تو


ازسر زین گو چگونه برزمین افتاده ای          جای نیزه از دو سو پیداست بر پهلوی تو

از سرمرکب زدم دست عدوی بی حیا           تاکه دیــدم بیـن مشتش کـاکــل گیسوی تو

جنگ مغلوبه شده مـادر نگهدارت بود          میرسد تنها ز زیــر ســم مرکب بــوی تو

پا مکش برخاک کاری برنمی آید زمن          میزنی پرپر خجــالت میکـشم از روی تو

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر به دلیل مغایرت روایی حذف شد، ضمنا موضوع زیر سم اسب ماندن حضرت قاسم صحیح نیست بلکه عمربن سعد ازدی به زیر سم اسبها رفت و به درک واصل شد

جنگ مغلوبه شده مـــادر نگهدارت بود             میرسد تنها ز زیـر سم مرکب بــوی تو

تا نریزد جسمت از لای کفن بنگر زنم             یک گـره آرام بین ساق پا تا زانـــوی تو

زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

هر چـند به یـــــاران نرسیدم که بمیرم            دیــدار تو می داد امیــدم که بـمـیــرم

دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست           من یک نفس این راه دویدم که بمیرم


با هر تب افــــــسوس نمردم که نمردم            در خون تو این بار دمیدم که بمــیرم

با دیدن هر زخـــم تو ای مزرعهٔ زخم            از سینه چنان آه کشیدم که بمـــــیـرم

می گفتم و مــــی سوختم از نالهٔ زینب            وقتی ز تنت نیزه کشــــیدم که بمیرم

شادم که در آغوش تو افتاده چو دسـتـم            در پای تو این زخم خریدم که بمیرم

: امتیاز

ترکیب بند عاشورایی

شاعر : سید علی موسوی گرمارودی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : ترکیب بند

بند اوّل/ از گلوی غمگین فرات
می‌گریم از غمی که فزون تر زعالَم است            
گر نـعـره برکشم ز گلوی فلک، کم است

پـنـدارم آن‌که پشت فـلـک نـیـز خـم شـود            زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است


یـک نیزه از فـرات حقـیقـت، فـراتراست            آن سـر که در تـلاوتِ آیـاتِ محکـم است
مـا مـردگـانِ زنـده کجــا، کربـــلا کــجــا
            بی تشـنگی چه سود گر آبی فراهم اسـت
جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که می‌برد؟
            اکنون که رنگِ حیرتِ آئـینه، دَرهم است
امّا دلـی که خیـــمه بــــه دشتِ وفـــا زند
            آییــــنـه تـــمـام نـمــــای مــحــرم اســـت  
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است
            آغــاز آفـتـاب و سـرانــجـامِ شـبـنـم اسـت

آه ای فـرات، کـاش تو هـم می گـریـسـتی

آسوده، بی خـروش، روان بــهر کـیـستی

بند دوم/ نقش کبریا
انــگـار کــربـلا، رقــمِ خـــامـۀ خـداسـت
            یـا پـرده ای نگــاشته از نـقـش کـبریاسـت
یک سوی، نـقـش روشنِ سبز و سپـید را
            بـر آن نـگـاره بُرد که پـیدا و روشـناست
یعـنی به رنگِ سـبز، صـف اولـیا کـشـید
            سوی دگـر سـپـاه مــشـــئـوم اشــقـیـاسـت
امّـا چـرا فــرات، مـیـان دو سـویِ نـقـش
            آن‌گونه می‌رود که ز لب تشنگان جداست
خورشید راسـپید و درخـشان کشیده است
            انـگــار چهـرِ قـدسـی سـالارِ کــربلاسـت
خـورشـیـد در میانه درخـشـان و گـِرد او
            هـفـتـاد و یـک سـپـیـده تابـان و آشنـاست

آن شـیـشه برشـکـسته ز سنگ جـفا چـرا 

وان شب چـراغ در کـف دیـوان رها چرا
بند سوم/ حُر
حُـر شرم می‌کند که به مــولا نـظر کــنـد
            یا از کـنـار خــیــمـه زیـنـب گـــذر کـنــد
دیروز ره به چـشمه خـورشید بسـته بـود
            امشب چگونـه روی به‌سـوی قــمـر کـنـد
آغـاز روشـنــاییِ آئـیـنـه، حـیـرت اســت
            زان پـس که از تـبـارِ سیـاهی حـذر کــند
در غیبت سـپـیده، سحرهم سـترون اسـت
            کـو پـرتــــوی کـه آیـنـه را بـارور کـنــد
یک گام تا به خانۀ خـورشید بیـش نیسـت
            حاشا کـه راه را قــــدمـی دورتــر کــنــد
ره‌ پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا
            کو آفـتـاب عـشـق کـه با سـر سـفــر کنـد
از نیمه راهِ فاجعه، برگـشت سوی عشـق
            تا خـلعـت بـلـنـد وفـا را بــه بـــر کــــنـد

در کربلا دوباره جـهان عشق را شناخت

در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت
بند چهارم/ عشق، حماسه، غم
این کاروان کـه عازم سر منزل دل است
            فارغ ز ره گـشودن منزل به منزل اسـت
گمگشته ای که راه به خـورشید بـسته بود
            اکـنـون هـم‌او ز راهـــروانِ رهِ دل اسـت
خورشيد هم که قافـله سالار ایـن ره است
            از رهروان روشن این راهِ مشـکل اسـت
بـذرِ ستـاره در شــفـق سـرخ خـوشـه داد
            زان کِشتگاهِ نور زمین را چه حاصل است
عـشق ار ز کربلا رهِ خود تا خـدا گـشـود
            عقلِ زبون هنوز در آن پای در گِل است
ای شهسوار عـشق! مرا جانِ سرخ بخش
            عاشق نی‌ام، هنوز دلم خام و عاقل اسـت
دستِ مرا بگـیـر و ازین ورطـه وارهـان
            دستی که نـمراد، به گـردن حـمـایل است

در کـربـــــلا دوبــاره خـــــدا آدم آفــریـد

در کــربـلا حـمـاسـه و غـم بــاهم آفـریـد
بند پنجم/ حبیب بن مظاهر(ع)
ای عشق! از تو پیر و جوان را گزیر نیست
            ای ســربلند! با تو کسی سربه‌زیر نیـست
چـونی که تا به مـلک دلی خـانه سـاخـتی
            دیگر کسی به‌جز تو در آن دل، امیر نیست
گر سوی کـس اشاره به جـان باختن کنی
            فرقی میـان عـاشـق بُـرنـا و پـیـر نـیـست
در کــربــــلا ولایــتِ دل با حـبـیـب بـود
            عـشقی حبیب یافت که آن را نظیر نیست
از زیرِ بـرفِ پـیـریِ او لاله بــر دمـــیـد
            هــرگه ز بـاغ دل بدمـد لالـه، دیـر نیست
جان را به راه دیدن محـبـوب داد و گفت
            هرکس نه پیش چشم تو میرد بصیر نیست
در بـیـشه‌هـای سبزِ وفــا شـیـرِ سرخ بود
            رهـرو اگـر حـبـیـب نـبـاشد دلـیـر نـیست

از صـولـتـی که در نـگـه ان دلـیــر بــود

در لـرزه می فـتــاد اگـر جـان شـیــر بـود
 بند ششم/ حضرت علی اصغر(ع)
چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت
            وز نازکی، تـنی به صـفای حبـاب داشت
چون سوره‌های کوچک قرآن ظریف بود
            هـرچـنـد، او فـضـیلتِ امّ الکـتـاب داشت
چون سـاقـه‌های تازۀ ریــواس، تُــرد بود
            از تـشنـگی اگرچه بـسی الـتـهـاب داشـت
از بس که در زلالیِ خود، محو گشته بود
            گـویـی خیال بود و تنی از سـراب داشت
لـبـخـنـد، سـایـه ای گــذرا بـود بــر لـبـش
            با آن‌که بسته بود دو چشمان و خواب داشت
یک‌جا سه پاسخ از لبِ خاری شنیده بـود
            آن غـنچه نیز فرصتِ یک انتخاب داشت
خـونـش پـدر بـه جانب افـلاک می‌فـشـاند
            گـویی به هدیه دادنِ آن گل، شتاب داشت
خورشید در شفق شرری سرخ گون گرفت

یعنی که راه شیری او رنگ خون گرفت

بند هفتم/ حضرت قاسم بن حسن(ع)

آن چـهـرِ بــر فـروخـتـه، مـاهِ تـمـام بــود            نو رُسته بود لیـک چو گـل سرخ‌فام بـود

همچون بـنـفـشۀ طَبَـــری تـُرد و تازه بود            چون مـیوه‌های نـورسِ ناچـیده خام بــود

قـدّش کـمـی ز قامتِ شـمـشـیـر، بــیـشـتر            گویـی چو ذوالـفـقـارِ عـلی در نیـام بــود

گـرما اگرچه شـعـله کش اما بـه روی او            چـون بـازتابِ شعــله به روی رُخام بــود

چـون سـیبِ اوفـتـاده ز شـاخـه درون آب            غرقِ عَـرَق دو گونـۀ آن گل، مـُدام بــود

چـشـمــانِ او دو گـوهـرِ تابان و بی‌قـرار            در جستجویِ رخصتِ جنگ از امام بـود

آخِـر اجــازه یـافـت که جـان را فـدا کـنـد            وین رخصت از نگـاه عـمو، بی‌کلام بود

بَرجَست بر بُراق و به معراجِ خون شتافت            مــیدان، پـلـی به جـانــبِ دارالـسّـلام بـود

یک بنـدِ پـای پوش، از او بــرنبسته ماند            وین خود برای نسل جـوان یک پـیام بـود

قاسم ز شوقِ وصل، سرازپا نمی‌شنـاخت            بی شـوقِ حـق، مناسک دل، نـاتـمام بـود
شیرین تر است از عسل ار، مرگ آبروست

 زهراست زندگی اگرت بندگی در اوست

بند هشتم/ حضرت علی اکبر(ع)
گرما در اوج بود و هـوا شـعله می‌کـشیـد
            حـتّـی نفس ز سـیـنه به لب‌هـا نمی‌رسیـد

جوشن به بر چو آتـش سـوزنـده داغ بـود            گویی عرق ز گونۀ خورشـید می‌چـکـیـد

در سوی خصم جنگلی از تیغ و نیزه تـیز            وز سوی دوست، یوسفی از مصر می‌رسید

چــشـمــان آهــوانـۀ او بــا نـگــاهِ شـیـــر            رخ چون شکوفه سرخ و لب از تشنگی سپید

گویی که از سـیاوش و رسـتم خـدایِ وی            زیـبـایی و شـکــوه، دراو بـا هـم آفـریــد

می‌رفـت و دیـدگـانِ پــدر بـود ســویِ او            کی می‌توان که از جگرِ خویش، دل بُرید

بر اسبِ چون بُراق، به میدان چو برق رفت            زان تـیـغِ حـیـدری، سـپهِ خـیـبری، رمید

شـد مـات از رخ شه و آن اسب پـیـلـوار

هم لـشـکـر پـیـاده و هـم لـشـکــر ســوار

بند نهم/ عقیلۀ بنی هاشم، حضرت زینب(س)

زینب چو کوه صولت و چون مه جمال داشت            یک بیشه شیر بود که روحِ غزال داشت

یک سـیـنۀ نحیـف و شکـیب هــزار داغ؟            غـم، از شُکُـوهِ غم شکنش، انفعال داشت

گاهی بــــه آسـمـان نـگه از درد می‌فـکند            گویـی ز روزگار، هزاران سـؤال داشت

خورشید را چو خنجر کین سر برید، ماه            در خیـمۀ شفق چه بگویم چه حال داشـت

خـورشــیـدِ او ز نـیـزه بـرآورده بـود سر            آن دم که روز، روی به سویِ زوال داشت

سهـل است آتـشـی که ز دل می‌کشید سر            با خـیـمه چون کند که سَرِ اشتعـال داشت

عرفـان، به پـای رفعـتِ او بوسه می‌نهاد            بـر شانه‌های عزم، ستون از جلال داشت

زینب شـکــوه بـود زنـی بی ستــــوه بود

زن بود و هـم تـراز دل و دست کـوه بـود 

بند دهم/ حضرت ابوالفضل(ع)

آن چشــم‌ها که شـرم در آن، ناگزیـر بود            تـصـویری از حماسه درونِ حـریر بــود

در نیـنوا، درخـششِ آن چهـرِ پــر فـروغ            چـون رویش ستـاره، کــنـارِ کـویـر بــود

وان پـرتــو مـلایـــم و مـهـتــابیِ وقـــــار            در چـهـره ای چـــو هــالۀ ماه مُـنـیر بـود

تاریخ شاهد است که آن شهســـوار عشق            آزاده ای بـه عـشــقِ بـــرادر اسـیـر، بـود

با مـشک، تـشنـه کام بـرون آمد از فـرات            سـیــراب شـد ولیک ز بـارانِ تـیـر بــود

انصاف را که خصم زبون در مصافِ او            حـتّــی برای دشـمـنـیِ وی، حـقـیـر بــود

می‌تاخت او به دشمن و من بر لبم شکُفت            اندیـشـه ای که پـیـشتـرم در ضمـیـر بــود

آغــازِ ســرفــــــرازیِ گــودالِ کـــربـــلا            در ژرفــنـا و گــــــودیِ روز غدیـر بـود

خـون وفـا به تـیـغ جـفـا ریخت بـر زمین            وان تـشـنگی که ماند به‌جا، بی‌نظیر بـود

با این زبـان چگونه  تـو را میتوان ستود

بی بال کـی توان کـه به معراج پر گشود

بند یازدهم/ حضرت سیدالساجدین(ع)

آری، به روز واقـعــــه بـیـمـار بـــوده ای            امــا ذخــیـــره بـهــر دل یـــار بـــوده ای

بـا امر حـق بـه فـاجـعـه نزدیک مانـده ای            دور از نـگــاه تــیــرۀ اغــیــار بـــوده ای

در آن سبک بدن، تب سنگین چه کرده بود            کـزآن شـبــانـه روز گـران‌بــار بــوده ای

ماندی، وز آن امامت حق زنده ماند و باز            در هـر نـفـس شهـیـد به تکـرار بــوده ای

در کــربـلا شـگـرف تـرین کـار کرده ای            در کـربــلا غـریب تـرین یـار بــــوده ای

هـم سـرخـی شـهـادت خـورشیـد دیــده ای            هـم چـون شـفـق طلیـعۀ خـون بار بوده ای

هم مَـحـمِـلِ شکیـبِ ره عشــق گـشتــه ای            هـم هـودج تـحـمّــــلِ دشــوار بـــــوده ای

در کــربـلا تــو آن سخــــنِ نـاشـنـیـده ای            کـآویـز گـوش خـــلـق بــه ادوار بـوده ای

آن روز خور به خیمۀ خود رخ نهفته بود

خورشیــد دیگری به دل خیـمه خفتـه بود

بند دوازدهم/ سالار شهیدان

از بـاده ی نگــه دلِ مــا را خـراب کـــن            بر تـاک مـانـده ایـم، تو ما را شــراب کن

لـبــریـز بـــادۀ نـگـه تـوسـت خُـــمِّ دهــر            مـا را به یک صُراحیِ دیگر، خراب کن

بگـشای طُـرّه ای ز سَـرِ زلـفِ مُـشکـبـار            کـارِ جـهــان رهـا ز تبِ پـیچ و تـاب کـن

ای پرسـشِ نخـستِ خـــداونـد از جـهــان            وی پــاسـخِ همــاره، تو عزمِ جـواب کـن

طـنـبـورِ روزگار زَنَـد نـغــمـه نـاصواب            ای پـنــجـۀ درسـت، تو آن را صواب کن

وان را که نـشـنـود ز سَرِ نـی نـوایِ حـق            بـا نـغـمــۀ تــلاوتِ قـــرآن، مُـجـاب کــن

ای دل به آستــان حـــسـیـنی رهی بجوی            دورِ فـلــک درنــگ نـدارد، شـتــاب کـن

عمری به نحوِ می زدگان صرف خواب شد

بـنـیـان ما ز ریـزش وجـدان خـراب شـد

بند سیزدهم/ سالار شهیدان

شوق تو بهــر وصل، صبـوری‌ گداز بود            در اوج بــا لـهـیـبِ دلـت هـم‌تـراز بـــود

یک لحـظـه تا وصـال دگر بـیـشتر نمـاند            اما به چـشـمِ شــوقِ تو، عمری دراز بود

از جان چو دست شستی وکردی ز خون وضو            مـحـراب قـتـلگــاه تـو هــم در نمـاز بـود

آن‌ دم که بر گلوی تـو خنجر کشید خصم            روحِ تـــو در کـشاکـشِ راز و نـیـاز بـود

لب‌های تو که غرقۀ خـون بود ازاب جفـا            با دوست از وفا همه در رمز و راز بود

دشمن به کـشتـن تو کـمر بسته بود، لیک            درهــای آسـمـان هـمه روی تـو بـاز بـود

هر زخـمِ تـیـر، شورِ جـدا داشت در تَنَـت            کـز زخـمـه‌های راه عــراق و حجاز بود

ای چهـره ات ز طلعت گـــل دلنــــواز تر

روح تو از شـکـوه قــلـل ســرفـــراز تـر

بند چهاردم/ ما و سالار شهیدان(ع)

گویی ز خُـمِّ مِـهـرِ تو، لب تـر نکـرده‌ایـم            این بـاده را نـخـورده و بـاور نـکـرده‌ایـم

مـردافـکـن است بادۀ مِهـرِ تــو، لیک مـا            زیـن بـاده هـیچ ‌گاه به سـاغــر نـکـرده‌ایم

جزمُهر و گِل که بر سَرو بَرجبهه سٌوده‌ایم            خاکی دگر ز کـویِ تو بر سـر نکــرده‌ایم

در عـشق، از صُـوَر به معـانی نرفـته‌ایـم            در مِـهـر، کاـرِ مـیـثـم و قـنـبـر نکرده‌ایم

خـود را فـریـفـتـیم بدین دل‌خـوشی که ما            بـی حـرمـتـی به پــورِ پـیـمـبر نـکـرده‌ایـم

رگ‌های ما زخون توخالی است وین شگفت            یک سطر، ما ز خون تو از بر نکرده‌ایم

یک عمر همچـو ابر به سوگت گـریـستیم            یک لحـظه با حـماسۀ تو سر نــکرده‌ایــم

کــار حــمـاسـۀ تـو گـــل آفـریـنـش اسـت 

تا رستخیز خون تو سـرمشق بیـنش است

بند پانزدهم/ ما و سالار شهیدان(ع)

شـرمـنـده ایـم، لـیـک به لـطـفـت امیـدوار            چون خار مانده‌ایم به ساقِ گل، ای بــهار

تنها نه هیچ‌مان ثـمری نیست بـهرِ دوست            دستِ تهی به سوی تو داریم چون چـنـار

ما چون زمینِ تـشـنـه، تــو ابـر کـرامـتی            بـر تـشـنـگــان ز ابـرِ کرامت نَمـی‌ ببـار

چون جویبار، ذکرِ تو بر لب، روان شدیم            جز سویِ تو کجا رَوَد ای بـحـر، جویبار

ای آفـتــاب پــرتــوی از مِـهــر بـرفـروز            کز دودمـانِ ســایه بود روز و روزگــار

تنها شهید، طعمِ تو با جـان چـشیـده اسـت            ای بـادۀ الهیِ خـوشـخــوارِ خـوشــگـوار

مــا دُرد نــوشِ خــاک نـشـینِ رهِ تــوئیــم            یک جُرعه، کن به خاک نشینانِ خود، نثار

آئـیـنـه‌هـای دل ز گـــُنــه پُـر غـبــار شــد            شاید ز سوگ تو بتوان شست این غـبـار

دست تـوسّـلـی که به ســـوی تــو آوریــم            از دامـنِ بـلــنـد خــود ای دوست برمدار

لایـق نه ایــم لـیـک ازیـن جـا کـجـا رویـم

بـهـتـر هـمـان که باز سـوی کـربـلا رویم

: امتیاز

زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا

شاعر : محمد عظیمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : قالب شعر : غزل

چون میّسر نشـــود فرصت دیــدار شما         ما که رفتیم خداوند نگـــــــهـدار شـــما

نامتان روی علم بود و زدستــم افـــتـاد          کاش برداردش از خاک علمدار شــما


جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا          اونـــــدانست که مائیم گرفـــــتار شـما

خسته بودم اگرم دست به دیواری رفـت          ورنه تـــکیه نـکنم جز سر دیوار شمـا

دیده پنجره بسته است به دیــدار بهـــار          دام پایـــیز کـمین کرده به گلزار شمـا

باد هم از نفس افتاده و یــاری نکــــنـد           شرح حالی دهد از پیک سر دار شما

جان آقا نکــــند تشنــــه بیایـی ایــــنجا           آب هم نیست در این شهر طرفدار شما

پشت هربام کمین کرده کسی منتظر است           سنگها دیده به راهـند بــه دیــدار شمـا

آخرین جمله دلدادۀ تان خــواهشی است          بــاز گردیــــــد خــداوند نگهـدار شمـا

: امتیاز

شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

در کوچه گرفتند اگـر دور و بــرش را          چیدند اگر زخـــم ترین بــال و پــرش را 

این ارث علی دوست ترین های قبیله ست          جا داشت در این شهر بــبیند اثـــرش را


محراب همین پیر زن کوفه چه خوب است          تا اینــــــکه به پایان بــرساند سحرش را

 این بار به جای گره يِ سبــــز نگاهش          می بســـت ســر نافله بــــار ســـفرش را

این کوفه نشـــینان که گهی بــــام نشینند          با سنـــگ شکســتند سـر رهـــگذرش را

دلواپس امــــــروزغریبی خودش نیست          انداختــــه بر جــاده ي فــــردا نظرش را

مشغول زیـــــارت شده آهستــه بـنــالیـد          این مرد که بردست گرفته ست سرش را

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام

شاعر : احمد حسین پور علوی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : غزل

ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار            دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار

گیرایی می، از نفـس شعله ور تـوست            در هُـرم لب تـوست میِ نـاب گرفتـار


عـالـم بـه نـوا آمــد و بـیـدار نـبـودنـد            مـردان ستـم پیـشـۀ در خـواب گرفتار

یک مشت فـلان بن فـلان بن فـلانـنـد                 این لـشکـر مغلـوب به الـقـاب گرفتار

این ظاهر امر است ببین اهل حرم را            لب تشنه، مصیبت زده، بیتاب، گرفتار

تصویر رباب است و لبِ تشنۀ اصغر            عکسی کـه شده در قفس قـاب گرفتار

این تیر چه تیریست که گردانده علی را            چـون مـاهـی افـتاده به قـلاب گرفتار

لب تـشـنه لبـهـای تو شـد آب و ندیدند            در بـرکـه دسـتـان تو شـد آب گرفتار

مژگان تو تعقیب نماز شب قـدر است            ای در خـم ابروی تو محراب گرفتار

از بس که بلند است حدیث تو ودستت            ترسم که شود شعر به اطناب گرفتار

مثل تو کسی نیست که این گونه بماند            در بـنـد غــم حضرت اربـاب گرفتار

: امتیاز

مدح و شهادت امام حسین علیه السلام

شاعر : ابوالقاسم حسین جانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

جاده و اسب مهـیاست، بـیا تـا بـرویـم          کـربـلا مـنـتـظر مـاست بـیا تا بـرویم

ایـستاده ست به تفـسـیر قـیامـت زینب          آن سوی واقـعه پیـداست بیا تا بـرویم


خاک، در خون خدا می شکـفـد می بالـد          آسمان، غـرق تماشاست بیا تا بـرویـم

تیغ، در معرکه می افتد و بر می خیزد          رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم

از سـراشـیـبی تردیــد اگر بر گـردیـم           عرش، زیر قـدم ماست بیا تا برویـم

دست عباس، به خونخواهی آب آمده است          آتـش معـرکه بـرپـاست بیـا تا بـرویـم

زره ازموج بپوشـیم و ردا از طـوفان          راه ما، از دل دریاست بیــا تا برویـم

کاش، ای کاش! که دنیای عطش می فهمید          آب، مهریه زهراست بـــیا تــا برویـم

چیـزی از راه نمانده ست چرا برگردیم          آخر راه، همین جـاست بیا تـا برویـم

فرصتی باشد اگر، بازدر این آمد ورفت         تاهمین امشب و فرداسـت بیا تا برویم

: امتیاز

زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا

شاعر : رضا جعفری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

دل من بــر سر ایــن دار صفایـــی دارد         وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پـــــیر زنی خلوت زاویــۀ مــن         هرکه شد وحی به او غار حرایــــی دارد


شب که شد داد زدم کـوفه مـیا کوفه مـیا         مرغ حق دردل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین         شیشه از بـــــــام که افتاد صدایـــی دارد

پشت دروازه مــرا فاتـحه ای مهمان کن         تا بــــــدانند که ایــن کشتــه خـدایی دارد

هم سرم بی بدن وهم بدنم بی کـفن است         حالم از قسمـــــــــت آینـــــده نمایی دارد

دید خورشید کـه در بردن این نامه شدم         دست بــــــر دامـن هر ذره که پایی دارد

همه از شش جهـتم فیض عظیـمی بردند        مسلـــــم اینجا حـرم و کرب وبلایی دارد

درجمال تو جلالی است که سرمیخواهد        دلبــــر آن است که شمشیر و قبایـی دارد

سر تصویر سلامت زشکستم غم نیسـت        حُسـن تو بهـــتر از این آینه هـــایی دارد

گر بریدند پر و بــــال مرا شکوه چرا؟         قله ی قــــــاف تو سیـــمرغ فــدایی دارد

: امتیاز